من شعر یکی از کتاب داستانام رو از پنج سالگی تا الان حفظم😐😐😐😐 خیلی هم طولانیه🙄
حسنی کی بود یه بچه روستایی
غذاش چی بود نون و پنیر و چایی
شب ها میرفت صبح تا غروب کار میکرد
چ خوب چ خوب کار میکرد
از همه دنیا فقط
داشت ننه ای ک طفلکی پیر بود
زارو زمین گیر بود
با یدونه اسب سفید نقره سُم
خوش خط و خال و یال و دم
اسب حسن چ ناز بود
یال و دُمش دراز بود
.
.
خیلی زیاده دیگه حوصلم نمیشه تایپ کنم