سلام
من تو عقدم شوهرمم الان با ما زندگی میکنه چون اینجا به محل کارش نزدیکه و خونه خودشون دوره
کل هفته رو مننظر جمعه میمونم که باهم بریم بیرون بچرخیم اما دیشب گفت میخواد بره خونشون اصلا حتی به من نمیگه بیا احساس میکنم هم واسه خانوادم هم شوهرم اضافیم
خانوادمم که انگار نه انگار خواهرام با همن همیشه
مادرمم که با دوستاشه،اصلا انگار من نیستم کلا
خسته شدم دیگه،چیکار کنم
کلا از اول همین بوده
یادم میاد همیشه میخواستم کلاسی چیزی ثبت نام کنم خانوادم میگفتن ندارن
اما الان واسه خواهر کوچیکم همه کار میکنن از شهریه مدرسه و کلاس مختلف و همه چی
شماهم یک سرگرمی برای خودت دست وپا کن .خیلی هم برای شوهرت از خودت مایه نذار .
حق داری
یعنی بدترین روزای زندگیمو دارم میگذرونم
عزیزم تجربه کردم و پی بردم ک تنها راهش اینه ک اول رو خودت کار کنی ارزشت پیش خودت بره بالا ی برنامه بریزی سطحت رو ببری بالا از اون ورم هیشکی رو بیش از حد تحویل نگیری و از بالا نگاشون کنی اون موقع هست ک واست سرو دست میشکنن تصمینی هس و امتحان شده
یعنی مادر به بی مهری مادرم ندیدم
کلی خیاطی میکنه واسه خواهرام ولی واسه من هیچی تازه من که تو عقدم،خیلی چیزا از جهازمم مونده هنوز نگرفتن دلم خیلی پره
یعنی چی خواهرام همیشه با همن؟
بچه سر راهی که نیستی
تو هم خواهرشونی خب برو باهاشون !
احساس خوشبختی نداری ؟
خواهر بزرگم ازدواج کرده خونه خودشه خواهر کوچیکمم اکثر اوقات زنگ میزنه که بره پیشش،کلا رابطشون با من و همسرم خوب نیس،نمیدونم شاید چون شوهرم و با شوهر خواهرم مقایسه میکنن
شوهر من ادم اروم و کم صحبتیه ولی شوهر خواهرم ادم گرم و چرب زبونیه
