من ديشب وقت پر يو دم بود افتضاااح عصبي بودم
ما دوران عقديم شوهرمم ميدونه بد ميشم ولي نه تااين حد انقد حالم بد بود رفتم حموم كلي گريه كردم اصلا دلم نيمدونم چي ميخواست😔روز قبلش نصفه شب بخاطر من اومد شهرمون ظهر هم برگشت شبش ك رسيد شروع كردم بهونه گيري ك اصلا برامن وقت مداري انقدر زود رفتي ديگه نگفتم بخاطرم نصفه شب اومد بخدا ٤صبح رسيد كلي چيز بازش كردم باز خوب حرف زد باهام و گفت ميرم دوش ميگيرم😔زنگ ك زد اينو بگه گفتم برو اصلا من بهت چكار دارم ك ميگي بعد گفت فقط خواستم بدوني زنگ زدم نگرانم نشي😔😔منم كلي بد حرف زدم و بعد ك از حموم اومد زنگ زد منم گفتم برو بخواب ديگ برو بخواب اصلا خدافظ بيچاره بذور گفت خدافظ عزيزم باز بد نگفت😔😔قطع كردم پيام دادم اصلا براي من وقت نميذاري از اين ب بعد سعي ميكنم جلو دست وپات نباشم واااي اصلا نميدونم چرا 😔😔وقتي خيلي ماراحته جواب نميده دعوامون نشه 😔😔
شب باكلي گريه خوابم برد تا ساعت٨ زنگ نزد😔خودم پشيمون زنگ زدم جواب نداد پيام دادم ببخشيد
وباز جواب نداد باز پيام دادم دلش ب رحم اومد خيلي دلش پر بوووودهركار ميكنم اروم نميشه😔😔😔😔حالم از خودم بهم ميخوره