دیروز غروب یکی ازبرادرشوهرام با جاریم بیرون بودن زنگ میزنن ک بریم بیرون شما تا یه مسیری بیایین ک ما نیاییم خونه و اینا اون یکی برادرشوهرم زنگ میزنه ب شوهرم ازش میپرسه چیکار کنیم سعید(شوهرم)میگه بگو بیاد خونه فعلا تا من برسم ببینیم کجا بریم بعد قطع میکنه خواهرشوهرم میگه سعید و وللش کننن سعید بدبخته زنش نمیاد اونم نمیاد برادرشوهرمم گفته ساکت شو مریم(خواهرشوهرم)ب زنش چ ربطی دداره سعید خودش نمیاد جاریمم گفته ن بابا نفیسه(من)رو دیدی ک میرفتیم شمال میگف
بمونیم سعید میگف ن من صب زود میرم تو میخای با اینا بیا