۴ روز پیش رفتم سرکار.دفتر شرکت تو شهر بود
فقط من و یه دختر خانم اونجا بودیم.
مهندس که کارفرماس روز دو یا سه ساعت میاد.منم دیدم کسی نیس جز خودمو دوستم.تیپ میزدم میرفتم.
مهندس تا میومد منو میدید رنگش میپرید.جلف نبودما اصلا.لباسای بسیارپوشیده اما شیک میپوشیدم.
کارمم خیلی خوب انجام میدادم.دوبار چای ریختم بخورم واسه خودم.یادم میرف چای سرد میشد.تااینحد
دیروز عصر مهندس زنگ زد به انباردار گفت بهش بگو دیگه نیاد