من از خواهرم ۲ سال از برادرم ۴ سال بزرگتر برادرم ۲۰ سالشه، من ازدواج کردم وی دختر ۸ ماهه دارم ، وضع مالی شوهرم امروزا با قسط و واماش بهم ریخته، هر روز که اونجام یا خواهرم بهونه میگیره برادرمم ازبس منو ضایع کرده پیش شوهرم ک دیگه حد نداره امروز شوهرم مرخصی گرفته بود مامانمم حالش بد بود رفتم مامانمو دکتربردم آوردم دخترم خواب بود ابجیمم عمدا سروصدا میکردبیدارشه گفتم قابلمه رو خودم میشویم یسنابیدارمیشه دیدم قهر کرد ودهنشوکج کرد، شوهرموبیدارکردم گفتم بیا بریم؟ مامانمم قسمم داد ک ولش کن ، نهار سوپ پخته بودم برا مامانم همونو کشیدم برا خودمو داداشمو وشوهرم، فشارمامانم چندروز پیش۱۶ بود امروز ۱۵ دکتر گفت احتمالا فشارخونه، سرسفره گفتم داداش علائم فشارخون چیه، باحالت کنایه گفت من هنوز دکتر نشدم بزار دکترشم، پیش شوهرم از خجالت مردم ، این ی نمونه از ضایع کردناشه، نهار کوفتم شد، وسایلم جمع کردم مامانم گفت میدونم حقوقتون رومیخوان بریزن، تا غروب وایستین غروب برید، فقط منفجرشدم از گریه، مامانم گفت دل تو که پره، از خونه ب زل گرما اومدم بیرون ، شوهرم گفت بمیری بهترازاینکه حرف بزنی کسی برات احترام نزاره تا خونه گریه کردم شوهرم انگار نه انگار وقتی خواهروبرادرم بهم احترام نزاشتن این میشه آخرش، دلم کبابه اما بی کس ترین آدم دنیام نمیدونم باکی دردو دل کنم نمیدونم با اونا چ طور برخوردکنم، ازدست من بی نمک تر هیچ جانیست، برا هرکی خوبی کنم با ضدبارداری جواب میده
