2737
2734
عنوان

خاطرات زایمان سخت

1754 بازدید | 11 پست

من از بچگی عاشق بچه بودم مخصوصا نوزاد بعد ازدواج هم همش به شوهرم پیله میکردم که من بچه میخوام سه ماه طول کشید تا راضی شد یه هفته جلوگیری نکردیم بعد دوباره شوهرم پشیمون شد جلوگیری کرد ولی تو همون یه هفته حامله شده بود یهویی سوزش ادرار گرفتم اون خورده بود توی تعطیلات محرم مردم و زنده شدم توی دستشویی گریه میکردم ازبس درد میکرد و میسوخت بعد تعطیلات رفتم دکتر واسم دارو نوشت گفت حامله که نیستی گفتم  نمیدونم دوتا نسخه نوشت گفت اگه حامله بود نسخه دومی رو بگیر صبحش بی بی چک دو خط شد از بس خوشحال شدم دردم یادم رفت دارو هامو مصرف کردم و خوب خوب شدم و تا آخر بارداری هیچ مشکلی نداشتم فقط میگفتن بیشتر غذا بخور وزن خوب نگرفتی از بس هول بودم از هفته 37به بعد منتظر درد زایمان بودم هی میگفتم کاش زود تر بیاد همش تو انترنت سرچ میکردم چی برای درد زایمان خوبه ورزش میکردم خلاصه هر صبح به امید این که شاید امروز بدنیا بیاد از خواب بیدار می شدم اخرهای هفته 38بودم آبریزش داشتم من فک میکردم ترشح به کسی هم چیزی نگفتم دو سه روز بعدش به شوهرم گفتم اونم گفت برو دکتر اون چی میگه رفتم دکتر گفت که احتمالش هست که کیسه آبت سوارخ شده گفت زود برم بیمارستان منم اومدم خونه مدارک و برداشتم رفتم بیمارستان اینقدر خوشحال بودم که سر راه یه عالمه خوراکی خریدم واسه بعد زایمانم  خلاصه ماما معاینه ام کرد گفت آره کیسه آبت سوارخه برو پرونده درست کن بعد بیا رفتم کار هامو انجام دادم لباس هامو دادم به زن داداشم اومده داخل ماما ها عصبانی بودم میگفتن امروز دوتا بچه از دست رفت یکیش بخاطر فشار بالای مادرش یکی هم توی 19هفته رشد متوقف شده مرده منو میگی حس و حال زایمان کلا پرید اینقدر میترسم که حساب نداره رفتم توی بخش همه داد میزدن و جیغ میکشیدن منم بردن داخل یه اتاق یک نفره هیچ کس هم نبود تنها از یه طرف ترس از یه طرف تنهایی یه مامایی اومد معاینه کرد گفت چند وقته آبریزش داری گفت سه روز بلند سرم دادکشید که اصلا چرا حالا اومدی توی این سه روز کجا بودی الان هم نمیخواد  اینجا باشی پاشوبرو اشک تو چشمام جمع شده بود گفتم بخدا فکردم ترشح با غرغر واسم سرم وصل کرد رفت یه ماما پیشم بود که همسن خودم بودم از ساعت 12سرم با آمپول فشار شروع شد نهارمو کامل خوردم که واسه زایمان زور داشته باشم اصلا یک درصد هم به سزارین فک نمیکردم مطمعن بودم که طبیعی میتونم ماما هم هی میپرسید درد نداری میگفتم نه هی دهانه رحم تحریک میکرد بعد سه ساعت گفت واقعا درد نداری گفتم نه بخدا یه تیغ دستش گرفت نمیدونم چیکار کرد وقتی دستش رو درآورد زیرم پر خون شد گفتم این چیه گفت کیسه ابته بلند شدم رویی تخت رو عوض کرد دوباره نشستم که دوباره جام خیس شد انگار یه سطل آب ریختی هیچی دیگه ساعت پنج دردم شروع شد اونم چه دردی ازبس بهم سرم وصل کرده بود هر نیم ساعت میفرفتم دستشویی ساعت هفت دیگه نمیتونستم یه جا بند شم از بس دردم زیاد بود ضربان قلب بچم رفت بالا دکتر اومد معاینه کرد گفت تازه دوسانت باز شده باید شیش سانت بشه هنوز مونده بعدم رفت یه حس غلط کردم تو نگاهم موج میزد ماما هم هی دهانه رحم تحریک میکرد همچین فشار  میداد که نگو تازه سرمم غر میزد که همکاری کن من زورم نمیرسه خلاصه ساعت نه شب من هنوز مثل مار به خودم میپیچیدم از درد دیگه واقعا تحملم تموم شده بود گریه ام در اومده بود واقعا معنی جمله که میگن بهشت زیر پای مادره رو فهمیدم با این دردی که مادرا میکشن بایدم بهشت زیر پاشون باشه  ساعت ده شد دیگه هیچ جونی واسم نمونده بود رو تخت ولو بود اشکام میریختن پایین داغ اومده بودم خیلی گرمم بود دکتر اومد معاینه ام کرد گفت پنج سانتی خوشحال شدم فقط یه سانت مونده بود که ورق برگشت دکتره اومد دستم و گرفت گفت تب کردی ضربان قلب بچه روی200بود همه دستپاچه شدن چهار پنج نفر اومدن توی اتاق یه تخت دیگه آوردن گفتم چی شد دکتر گفت وضعیتت اورژانسی باید سریع عمل بشی وگرنه قلب بچه وایمیسته اینو گفت انگار یه سطل آب جوش ریختن روی سرم گریه ام چند برابر  شد 

برعکست زایمان من خیلی آسون بود


همسرمم موقع زایمان کنارم بود😊😊

خاطره ش تو امضام هست😍😍😍😍😍😍

خاطره زایمان طبیعی من درکنار همسرم❤❤دوستای گلم همسر بنده دندون پزشکن اگه سوالی داشتین درخدمتم❤


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

سر یه ربع منو بردن اتاق عمل دم در اتاق عمل زن داداشم و دیدم داره گریه میکنه بغضم چند برابر شد چون غذا زیاد خورده بودم کامل بیهوشم کردن اصلا بچمو هم ندیدم وقتی چشمامو باز کردم توی بخش بودم اولین چیزی که پرسیدم حال بچم بود زن داداشم گفت حالش خوبه عکسشو بهم نشون داد اینقدر خوشحال شدم از دیدنش که نگو بعدش با خیال راحت گرفتم خوابیدم فرداش نوزاد هارو میاوردن فقط بچه منو نیاوردن گفتم پس بچه من کو گفتن مشکل تنفسی داری توی بخش ان ای سیو بستری هیچی دوباره خورد توی ذوقم 

2740

الان حال بچه تون خوبه؟ 

ای محبوب من ! چه لذت بخش است نسیم یادتو آن گاه که بر دل های ما می وزد. چه شوق آفرین است نگاه عاشقانه تو. چه شیرین و آزادی بخش است زندگی در کنار تو و زیر سایه لطف و رحمتت. چه سکر آور است جام های محبت تو که از چشمه های عشق نوشیدهمی شود. چه سخت و جگر سوز است آتش هجران و فراق تو . چه جان پرور است خنکای نسیم وصال تو. ای مهربان ترین مهربانان عالم .   

استارتر بارداری؟

ای محبوب من ! چه لذت بخش است نسیم یادتو آن گاه که بر دل های ما می وزد. چه شوق آفرین است نگاه عاشقانه تو. چه شیرین و آزادی بخش است زندگی در کنار تو و زیر سایه لطف و رحمتت. چه سکر آور است جام های محبت تو که از چشمه های عشق نوشیدهمی شود. چه سخت و جگر سوز است آتش هجران و فراق تو . چه جان پرور است خنکای نسیم وصال تو. ای مهربان ترین مهربانان عالم .   
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   niهانیتاha  |  17 ساعت پیش
توسط   mahsa_ch_82  |  18 ساعت پیش
توسط   eli99y  |  4 ساعت پیش