وای یادش بخیر هیچوقت اون روز رو یادم نمیره چقدررر اون روزا شاد بودم. الان که یادم میفته گریم میگیره.
وای از صبحش بیدار شدم رفتم حموم.
بعد رفتم اپیلاسیون (اولین باری بود که میخواستم با نامزدم برم بیرون برای همین استرس داشتم و زیاد به خودم رسیدم)
بعد دوباره اومدم خونه رفتم حموم😂 لعنتی انقدر وسواس فکری داشتم که دلم میخواست بهترینننن دختر دنیا باشم.
مامانم هی بهم غر میزد میگفت چته مثل مرغابی هی میری تو آب😂😂😂
بعد اومدم موهامو درست کردم
قشنگ ترین آرایشی که میتونستم رو انجام دادم. حتی شب خواستگاری هم اونقدر خوشگل نشده بودم.
یکی از بهترین لباسهام رو پوشیدم.
بعد رفتیم خرید حلقه.
انقدر خجالت میکشیدم لپام سرخ میشد اونم میخندید میگفت اتفاقا اینجوری که میشی خوشگلتر میشی😁
دو سه تا مغازه رفتیم ولی من چیزی پسند نکردم.
بعد گفت میخوای بریم مغازه ی دوستم؟
منم تو رودروایسی گفتم آره
ما رو از شرق تهران کشید برد تاااا غرب
منم خسته شده بودم حسابی کم کم میخواستم غر بزنم ولی خودمو کنترل کردم چیزی نگفتم
رفتیم اونجا بالاخره ی حلقه خوشگل برداشتیم...
و بعد اومدیم خونه.
لعنتب گریم گرفت.....