من سی سالمه و یازده ساله ازدواج کردم.ذاتا آروم و کم حرفم برعکس خانواده شوهرم بخصوص جاریها و خواهر شوهرام به شدت پرحرف و شلوغن بخصوص عاشق حرف زدن پشت سر این و اون و سرک کشیدن تو زندگی هم دیگه هستن چیزی که من اصصصصلا اهلش نیستم حتی تو محل کارمم همش سرم تو کار و زندگی خودمه بخاطر همین همیشه تو جمعشون ساکت و کم حرفم البته مهربون و خنده رو هستم و خودمو نمیگیرم.همین چن وقت پیش داشتن پشت سرم حرف میزدن که یهو رسیدم و شنیدم ولی به روی خودم نیاوردم.به نظرتون چیکا کنم من؟ که انقد متهم به خشک بودن و حتی به گفته خودشون افسرده بودن نباشم؟؟؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
همیشه هم غیبت و بدگویی هم دیگه رو میکنن.مثلا پشت سر جاری بزرگم خیلی حرف میزنن.بارها هم من با گوش خودم شنیدم که دارن از من بد میگن ولی خب به روی خودم نیاوردم.کلا تو جمعشون خیلی اذیتم