به مشاورتون نیاز دارم
من ۶ساله ازدواج کردم تو این شهر غریبم سرکار میرفتم اما همکارام همه ۱۰ و ۱۵سال از من بزرگتر بودن باهم رابطه خوبی داشتیم اما نه در حد خارج از کار چون اونها بچه هاشون بزرگ بودن و فرهنگشونم طوریه که بیشتر با خونواده خودشون رفت و امد داشتن
درمقابل همسرم تو محل کارش همه همسن بودن و اغلب مجرد همسرم تمایلی به اینکه با همکارای متاهلش و خانوماشون بریم بیرون نداره یعنی میگه با اونها اینقدراا صمیمی نیستم در عوض با چندتا مجردا به شدت صمیمیه و خوب هفته یک یا دوبار میخاد که باهاشون باشه
این موضوع اوایل خیلی واسم مهم بود بعدتر اختلافم با شوهر سرموضوعات دیگه زیاد شد و ازش فاصله گرفتم وقتی سرکار میرفتم و تنها بودم مهم نبود اون کجاست الان ۶ ماهه بچه دار شدم همسرمم تا ۵و۶ درگیر کاره و من خیلی بی حوصلم
تو هفته بکی دوبار میره بیرون با دوستاش و من رو میاره شهری که پدر و مادرم هستن ظاهرا باید از این موضوع خوشحال باشم اما ۳و۴شبخونه پدر مادر میمونم تا بیاد سراغمون و شاید بعد تولد دخترم نصفش رو تنها بود و نصفش رو خونه پدرم
از همسرم دل خوشی ندارم مفصله و اگر به راهنمایی دادنتون کمک میکنه میگم که چرا اینقد دلخورم و چه شکاف عمیقی بینمونه اما الان از این ناراحتم که اون میره دنبال خوشیش و من باید بچه داری کنم بخصوص که بخاست اون بچه دار شدم و خودم نمیخاستم یا باید مزاحم پدر و مادرم بشم
هیچ دوست همسن هم ندارم که یکم باهاش وقت بگذرونم ویکم هم صحبت باشیم
برای همین تازگی دارم به این بیرون رفتن هاش گیر میدم و اون هم میگه که چرا نمیری نوام تفریح کنی و چون میدونه دوستی ندارم از این حرفش خیلی بهم برمیخوره
حالا بهم بگین چکار کنم بنظرتون؟