من یک مادرم
که با جون و دل باردار شدم
هر دقیقه لحظه هارو شمردم
حسش کردم
دوسش داشتم
به دنیا اومد
دیدمش صورت زیباشو
دستای کوچیکشو
هی بزرگتر شد
هر روز
و هر روز خودشو دیدم
وقتی میخواست باهام حرف بزنه و نمیتونست
گریه کردناشو
از شیر وجودم سیرش کردم
من مادر پس چرا حق داشتن فرزندم و ندارم
وقتی شوهر کثافتم خیانت کرده و بازم چون شاهدی نیست حق با اونه
پسرم همه کسم امشب آخرین خوابتو دارم میبینم آخرین لبخند تو خوابتو دوست دارم بلند شی از خواب و به اندازه کل این دو سال شیر بخوری من نباشم کی شیر میده بهت همه کسم 😭😭😭😭😭