10مین روزیه ک از هم خبر نداریم، خیلیا جریان مارو میدونن، ی پسر28ساله که شغلش کارشناس اتاق عمله مبتلا به هپاتیت ب شد تو دوران سربازیش ک توی بیمارستان ولیعصر خدمت میکرد، نمیدونم خواست خدا بود ک نفهمیدن و معافش نکردن! برای سرکار استخدام شدنشم مثل معجزه، حتی همین 3 سالی ک مشغوله هرسال موعد ازمایش میگه اینبار میفهمن اما هربار شانس اورد...
کنارش موندم چون واقعا عاشقشم، 2سال خدمتش، هپاتیتش، چشاش داشت بخاطر قوز قرنیه روز ب روز کم سو تر میشد من ب دادش رسیدم خانوادش انگار اصلا تو باغ نیستن، هرچی تو این سه سال جمع کرده بود برا ازدواجمون داد برا جلو خونه پدرش، خانوادش وضع مالی مناسبی ندارن، 5 ساله با همیم، هیچی ازش نخواستم جز عشق،
بعد از اخرین ازمایشش ک ماه پیش بود دکتر گفت تو ناقل دائمی غیرفعالی 😔و برای کارش خطر داره وب شدت ترس داشت، اخلاقش بخاطر شرایط مزخرفش انقد ریخت بهم ک با منم سرد شد، بهم گفت ما بهم نمیرسیم و 10 روزه ک ازش خبر ندارم،
هرکاری کردم با چنگ و دندون این رابطرو نگه دارم نشد، دارم دق میکنم از دوریش، بنظرتون برمیگرده؟
من چکار کنم......