از تو عقد داره پنهانکاری میکنه و یه بهونه درمیاره و گذشت میکنم پریشب قول داد دیگ روراست باشه ک امروز ازش پرسیدم قضیه ۱تومن انتقالی چیه گفت یجا قرعه کشی خونگی باز کردم گفتم چرا پنهان کردی گفت تو میگفتی اینهمه قسط داریم نکن
گفتم اگ راست میگی پاشو دفترچه هاشو بیار گفت نگرفتم گفتم پاشو تا بریم بگیر
بهونه تراشید دیگه داشتم روانی میشدم انقد گریه کردم و خودمو زدم ک انقد بدبختم ک همچین چیزایی رو پنهان میکنه احساس پوچی و بی ارزشی میکنم انگار برگ چغندرم
دیگ ب هیچ عنوان به هیچ حرف و کاریش اعتماد ندارم هرچندوقت یبار رمزگوشیشو عوض میکنه یه مدت ک میگذره با دعوا و قهر بهم میده
کلا تو همه چی پنهان کاری میکنه
ب بابام گفتم میگه باید بسازی طلاق بگیری پسفردا پشتت حرف بزنن من داغون میشم سم میخورم بمیرم ک حرف مردمو نشنوم
دلم میخاد قدرت خودکشی داشته باشم راحت شم