انقدر کتک خوردم،میدونن ازترسم به بابام نمیگم بابام بفهمه ها نمیزاره یه ثانیم ببینمش طلاقم میگیره ولی دلم براشوهرمم سوخت موندم تااونم نجات بدم گناه داشت
من تاحالا حق انتخاب هیچ لباسی نداشتم ازعقدم درحالی که قبلا براجورابم مامانم حساس بود میگف بایدبهترینش بپوشی لباس عروس هم نزاشتن انتخاب کنم مادزش رف خودش انتخاب کرد فقط یولشکی اشک ریختم ومیریزم الانم بااشک دارم تایپ میکنم