2737
2739
اگ بگه نشونه شجاعتشع

مدال ميدن ؟ اتفاقا نشونه ي اينه كه از كاريريش خسته شده ! بلايي سرش ميارن كه جرات نكنه ديگه با اون كاربري بياد اينجا

شروع رژيم:  ۲۹ اسفند ۹۸ قد :١/٦٦ ، وزن فعلي :۶۱ . وزن هدف : ٥٣

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

رازی به اون صورت ندارم، یه سری اتفاقا هستن که تا زمان محقق شدنشون مجبورم صبر کنم بعدش میگم.

کامنت اولی های عزیز،‌                                            در صورت برخورد با تاپیک های جنجالی هیجان خود را حفظ کرده و از نوشتن جمله ی زشت و نامطبوع "الان میان می خورنت" استفاده نکنید، خوشبختانه تا کنون هیچ گزارشی در ایران مربوط به آدم خواری و خصوصا زنده خواری ارائه نشده است.
2728

اینجا نظرت مخالف نظر دیگریه میخوان بخورمت شروع میکنن توهین وقتی کم میارن تو امضاهاشون مخاطب قرارت میدن و بهت توهین میکنن بعد توقع داری شما کسی رازش رو بگه

  

سخت است آزاد کردن نادان هایی که زنجیر خود را میپرستند.
مگ‌میشه راز مونده باشه ؟ 😐

بله میشه

البته مامانم چند ماهشو میدونه ولی نمیدونه 6سال بوده

از طرف اون ولی بیشترشون میدونستن


به خاطر تو هم که شده تمام روزاهای بعد از این مهربانتر خواهم شد  98/4/4  
2738

بزرگترين رازى كه همه فاميل و آشناها تو كفش موندن اينه كه من چيكار كردم كه شوهرم بدون مشورت با من هيچ كارى انجام نميده و حتى بدون من پاشو خونه مادرش نميذاره درصورتيكه وقتى عقد كرديم تا ميگفتم مامانت... بدون اينكه منتظر بقيه جمله م باشه با عصبانيت به من ميگفت اسم مادر منو نيار 😅😅😅

فيزيك بعدها ثابت ميكند در روزهاى بارانى جاى خالى آدمها "بزرگتر" ميشود 
خوب نميشه به ما رازشو بگي؟

چرا نميشه عزيزم من همش به مادرش احترام گذاشتم و بهش مهربونى كردم همش از مادرش به همسرم خوبى گفتمو دلسوزى كردم چندوقت يه بار پيشنهاد ميدادم ببريمش گردش كه دلش باز بشه وقتى همسرم ميخواست بره خونشون ميگفتم منم دلم براى مامان جون تنگ شده گاهى هم خودم پيشنهاد ميكردم بريم ديدنش هرچى مادرش ميخواست بخره باهاش ميرفتم و نظر ميدادم و كمك ميكردم شوهرمم ميبردم البته فاصله رو هم رعايت ميكردم بيشتر از هفته اى يكبار نميذاشتم بشه براى شوهرمم حسابى دلبرى ميكردم ولى زيادى سرويس نميدادم كه فكر كنه خبريه بسيار باسياست با همسرمو خانوادش رفتار ميكردم هرچى هم مادرشوهرم موقع ناراحتى بهم ميگفت صدام درنميومد ولى بعدش به همسرم ميگفتم به اين بهانه كه من فقط با تو درددل ميكنم نميرم بدى مادرتو به ديگران بگم، كم كم اعتماد همسرم جلب شد و اين دو سه سال طول كشيد الان حتى علنى هم بگم مادرت فلان كرد ميگه ولش كن اون خله يه چيزى ميگه البته من همچنان روابطم با مادرشوهرم همونطور عاليه ولى اطرافيان نميدونن فكر ميكنن اين شوهر بى نقص بدون زحمت از آسمون افتاده تو دامن من 

فيزيك بعدها ثابت ميكند در روزهاى بارانى جاى خالى آدمها "بزرگتر" ميشود 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

بیدارا بیان

satinom | 1 دقیقه پیش
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز