دیروز رفتیم خونه پدر بزرگم بعد همه خاله هام اونجا بودن خاله اخریم به دختر هفت ساله داره بعد خیلی هم اذیت می کنه من و دختر خالم خوابیده بودیم که یهو یه لقد محکم خورد تو شکمم خیلی دردم گرفت بهش گفتم نادیا یه بار لقد دیگه بزنی میزنمت و کاری هم به مامان بابات ندارم دوباره لقد زد بار سوم که زد لقدو بلند شدم زدم تو بازوش یبار گریه کرد خالم آمد بهم گفت چرا زدیش قضیه بهش گفتم باور نکرد گفت تو خودت لابد اول یه کاریش کردی لگفتم لاله هم دختر خالم شاهده گفتم مگه نه لاله گفت آره مهدیه راس میگه برگشت به دختر خالم گفت خب خاله این بچست دختر خالم با داد و هوار گفت هر چی بچه باشه باید بفهمه که این کار بده خالم هم زد تو دهنش بخاطر اینکه داد زده دختر خالم وسایلم برداشت که بره جلوشو گرفتیم الان خالو باهام قهره یجورایی عذاب وجدان دارم به نظرتون حق با کیه