خسته شدم از این رفتارهای بد خانواده شوهرم، برادر شوهرم یکسال پیش داماد شد توشهردیگه ومن نه زنش و میشناختم ونه چیزی یکبار خودش ب زنش زنگ زد و گوشی رو داد تا من باهاش حرف بزنم ک وسط حرفام گوشی یاقطع شد یاقطع کرد نمیدونم،من باردارشدم، بچه ام ب دنیا اومد،عید نوروز اومد و حتی عروسی کردن نه من دیدمش ونه اون زنگ زد ، تااینکه گفتن میخوان بعد عروسی بیارنش این ور تااونموقع هنوز ماهمدیگروندیده بودیم، اینم بگم من غریبه ام ، اما اون دختر خاله مادرشوهرمه، وخواهردیگه اشم زن برادر مادر شوهرمه، روزی ک شوهرم فهمید رسیدن، گفت بریم؟ خونه مادرم، گفتم احترام برام نزاشتن، بهم برا بچه زنگ نزدن و....خلاصه رفتم من آدم ساده ام یکی ب روم بخنده فک میکنم تمومه اینم بگم من عروس در واقع دوم میشم برادر شوهرم پسر اول بوده امادیرزن گرفته وبرادرشوهرم از شوهرم ۴ سال بزرگتره،ازاینور زنش از خودش ۳ سال بزرگتر یعنی حساب کنی من نصف سن وسالشو دارم، باهمه اذیتاشون و، وضع بد اقتصادی ب شوهرم گفتم دعوتشون کن فرداشب خونه دعوتشون کردم با کلی تدارکات آخرشبم کادوعروسیشو دادم، اما ی ظرف برام بالا پایین نکردن چون مادرشوهرم گفت لیلا بیا بشین نمیخواد، شبش گفتم میخواین بریم؟ جنگل، قرارشد دوروز بعدبرین روزش تا دوازده بهانه درآوردن شوهرم مرخصی گرفت کلی بهانه اومدن هیچی نیاوردن اصلا ناراحت نیستم چون من پیشنهاد دادم حتما وظیفه من بود، مادرشوهرم و برادر شوهرهام مجبور شدن جایی برن چندوقتی، پیش خواهرشوهرم منم رفتم خونه مادرشوهرم دیدم اصلا منو تحویل نگرفت انگار نه انگار فقط باشوهرم احوالپرسی کرد از جنگل ودعوتیم یکهفته نگذشته بود، شوهرم متوجه بی احترامیش شد اما انگار نه انگار، وقتی دید دارم گریه میکنم گفت خودمم متوجه شدم والامیخواست بندازه مثل همیشه پشت گوشش، چندروز دوباره رفتم بازم همون کارو کرد دیگه من خونه نرفتم فقط برگ انگور جمع کردم اومدم تااینکه پرشب ب شوهرم گفتم بریم؟ اما توهم حق نداری بهش سلام بدی گفتم برادرت بزرگه احترامشونگه دار اما زنش رو سلام ندی گفت باشه رفتیم، خیلی شب بدی بود همه اخم پدر شوهرم انگار من پدرشو کشتم، برادرشوهر کوچیکم باهامون سروسنگین، همه منتظربودپاشیم، مادرشوهرمم ک میدونم همه زیرسرشه، الکی ساکت و لبخند الکی میزد داشتم خفه میشدم، هیچکس رو ندارم درکم کنه شوهرم حتی منو درک نمیکنه، دیروزرفتم هفته بازار دوتا برادرشوهرم بودن مارودیدن اما انگارندیدن شوهرم رفت پیششون بزرگه ک انگار من آدم نیستم کوچیکه هم ب زور سر تکون داد ب شوهرم میگم بریم؟ وایساد میگه محمد ببین حسین کارم نداره بااینکه دید بهم سلام نداد از دیروز قلبم شکسته من ن کاری کردم فقط بخاطراینکه غریبه ام و شوهرم منونمیفهمه اینقدر حقیربشم بنظرتون چیکارکنم ب بابام گفتم میگه زن برادر شوهرت از جایی دیگه سواستفاده کرده
امیرمؤمنان علی(ع)- خطاب به قنبر- که میخواست به کسی که به او ناسزا گفته بود، ناسزا گوید- میفرماید: آرام باش قنبر! دشنامگوی خود را خوار و سرشکسته بگذار تا خدای رحمان را خشنود و شیطان را ناخشنود کرده و دشمنت را کیفر داده باشی. قسم به خدایی که دانه را شکافت و خلایق را بیافرید، مؤمن پروردگار خود را با چیزی همانند بردباری خشنود نکرد و شیطان را با حربهای چون خاموشی به خشم نیاورد و احمق را چیزی مانند سکوت در مقابل او کیفر نداد. (أمالی شیخ مفید، ص118، ح2)
ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکشایشالا که مشکل توهم حل بشه😘
من تقریبا بعد بی احترامیشون بعداز ۳۸ روز رفتم ، تازه شوهرم میگه اون محله همه بابام میشناسن میدونن می ...
بهتر مگه قراره واسه ابروی بابای اون زندگی کنی اگه ابرو دار بود با عروسش بد برخورد نمیکرد من خودم 2 ساله پا خونشون نزاشتن به غلط کردن افتادن تا برم
امیرمؤمنان علی(ع)- خطاب به قنبر- که میخواست به کسی که به او ناسزا گفته بود، ناسزا گوید- میفرماید: آرام باش قنبر! دشنامگوی خود را خوار و سرشکسته بگذار تا خدای رحمان را خشنود و شیطان را ناخشنود کرده و دشمنت را کیفر داده باشی. قسم به خدایی که دانه را شکافت و خلایق را بیافرید، مؤمن پروردگار خود را با چیزی همانند بردباری خشنود نکرد و شیطان را با حربهای چون خاموشی به خشم نیاورد و احمق را چیزی مانند سکوت در مقابل او کیفر نداد. (أمالی شیخ مفید، ص118، ح2)
اونقددداعتمادبنفس داشته باش که وقتی کسی باهات اینجوری رفتارکرد توهممم رفتارمتقابل داشته باشی اصن ب ...
شاید اعتماد به نفس داشتم وقتی شوهرم پشتم می بود با پررویی طلبکارشدن،انگار من کاری کردم اینقدر خودشون گرفتن شوهرم شرمنده انگار ، کم مونده منو ببره برا معذرت خواهی
افرین.... ولی این رفتار شما موقعی جواب میده که شوهرتم پشتت باشه و اجازه نده کسی بهش بی احترامی کنه ا ...
شوهرمم طرف خانوادشه ولی جوری رفتار کردم که بفهمه تا وقتی بهم احترام نزارن نمیرم کور ک نبود خودش میدید اخلاقشونو
امیرمؤمنان علی(ع)- خطاب به قنبر- که میخواست به کسی که به او ناسزا گفته بود، ناسزا گوید- میفرماید: آرام باش قنبر! دشنامگوی خود را خوار و سرشکسته بگذار تا خدای رحمان را خشنود و شیطان را ناخشنود کرده و دشمنت را کیفر داده باشی. قسم به خدایی که دانه را شکافت و خلایق را بیافرید، مؤمن پروردگار خود را با چیزی همانند بردباری خشنود نکرد و شیطان را با حربهای چون خاموشی به خشم نیاورد و احمق را چیزی مانند سکوت در مقابل او کیفر نداد. (أمالی شیخ مفید، ص118، ح2)
شوهرمم طرف خانوادشه ولی جوری رفتار کردم که بفهمه تا وقتی بهم احترام نزارن نمیرم کور ک نبود خودش میدی ...
شوهر من میبینه اما انگار کوره من همیشه فدایی خانواده اش بودم اما چرابرادرش بخاطرزنش حتی بچمو دست نزد اما شوهرم میبینه منو کسی تحویل نمی گیره ولی فقط خودش مهمه، یعنی از اول هرکی بخودش احترام بزاره دیکه من مهم نیستم درحالی که من چه ازنظر اقتصاد ی چ ازنظر اجتماعی از شوهرم سرترم حتی ازخانواده اش