4 ماه دیگه عروسیمه ولی میخام طلاق بگیرم ...12 سال انتظار و حسرت عروسی با عشقذزندگیمو خوردم 12 سال صبر کردم و منتظرش موندم ولی حالا به خاطر بابام ...کاراش ....ندیده گرفتنام میخام طلاق بگیرم و بشینم بست تو خونه مغزم نمیکشه به جنون رسیدم تا میرم بیرون جای خلوت تا یک ربغ شروع میکنم بهذجیغ زدن تو خیابون باخودم درگیرم همه به چشم دیونه نگام میکنن نمیفمن درونم چه غوغاییه ....شب خواب ندارم روزا سردرگم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بجایی که بگی برم راحت شم از این زندگی و زندگی خودمو بسازم میخوای بمونی ور دل بابات؟!... با عقل جور در نمیاد عزیزم برو پشت سرتم نگاه نکن و یه زندگی با آرامشی کامل به وجود بیار واسه خودت خانومی کن این افکار پوچم از خودت دور کن
من نمیدونم پدارای دیگه چجورن؟؟؟؟بی مسئولیتن...؟ با کلی لج بازیاش و غرورش ما رو از عرش به فرش اورد. ...همش گیرش به من و خواهرمه باید بشینیم خونه جایی نریم کسی نبینیم که نکنه چیزی بخواییم حالا من 30 سالمه خواهرم 34 ....جهاز منم که رو هواس نمیگیره .....آبروی منو برده ......حالا میدونم همه میگید چرا سرکار نمیری ...سرکار میرفتم تا عید اما جاشون عوض شد منم بیکار شدم ....باسه استخدام رفتم چند جایی اما یک مشت چشم چران بودن از بخت بدم