امروز عصر رفتم خونشون باشوهرم..
وقتی رفتم دست و صورتشو بوسیدم و نشستم..
اصلا با من حرف نمیزد
یه بند ،با شوهرم حرف میزد و قهقهه میکرد
شوهرمم متوجه شده بود همش سعی میکرد خودش باهام صحبت کنه ...
شوهرم رفت حیاطشون
تا رفت مادرشوهذم نشست تعریف کردن ازخواهر زاده اش(عقد هستن) همش میگفت خواهرم با مادرشوهر دخترش رفتن مسافرت ،مگه ایقدفلانی احترام مادرشوهرش میذاره و ... منم انگار ن انگار ک چیزی شنیدم
بعد رفت یه بشقاب میوه خوری از زرد الو و گوجه سبز اورد
حتی یه تعارف نزد بفرما ...
پدرشوهرم ک اومد تو حال ،گفت الوچه رو گذاشتین وسط
چرا نمیخورین
یهو مادرشوهرم گفت ،دیگه نمیتونم بذارم دهنتون که
خودتون بخورین
بعد پدرشوهرم گفت
بفرما شیدا بیا بخور چرا نمیخوری
منم گفتم ممنون مرسی و نرفتم جلو
مادرشوهرم دید نمیرم،فقط گفت شیدا بخور!!!! ...