یه آقایی از اقوام قصد داره زن دوم بگیره البته وضعش توپه و هیچی کم نداره که ماشالله زیادی هم داره،،
جدیدا خواستگاری رفته به کمک پدر و مادرش ،،
زن اولش نمی دونست و مریض هم هست
ماهم توی تعطیلات مهمونشون بودیم زنه تو خونه بستری بود من برای دخترشون قضیه رو گفتم که بتونن جلوی باباشو بگیرن ،، سه تا دختر داره،،
بعد از اومدن ما دعوای بدی داشتن
الان عذاب وجدان و استرس دارم حتی نمیتونم نماز بخونم
،،
من کار مرده و مادرشو که براش دختر پیدا کرده نمی پسندم فکر کردم به زن اول داره ظلم میشه ،،
برای همین رفتم این راز و برملا کردم
دارم از نگرانی میمیرم