زیاد تو نینی سایت نمیام حوصلشو ندارم ولی تنها جایم که میشه حرف زد اینجاست
بیست سالمه در حال جدای از همسرم این جدای که میگم از سال نود پنج کلید خورد ولی اشتی کردیم یه دوماهی بدش از اردیبهشت نود شیش باهم دعوا کردیم و تصمیم گرفتم جدا بشم که هنوز نشدم
به شدت مهتاج محبت جنس مخالفم ولی نمیتونم رابطه برقرار کنم چون احساس بدی بهم دست میده ولی این کمبود دارم بیشر کتاب میخونم اهنگ گوش میدم کلاس میرم که فکر نکنم به تنهایم ولی نمیشه
سه ساله دارم نیاز جنسیم سر کوب میکنم چون دوست ندارم ازم استفاده بشه ولی نمشه
چهره خوبی دارم همشه خدا در حال پیشنهاد دادن بهم ولی من حتی نمیخام نگاهشون کنم نمیتونم با کسی حتی حرف بزنم خالی بشم
خیلی دوست دارم یکی الا کنارم بود تو بغلش از ته دلم گریه میکردم بلند بلند نمیدونم تا کی باید صبر کنم نمیدونم قراره چه اتفاقی بیفته برام ولی بهاین نتیجه رسیدم چه قدر یه زن نیاز داره به یه مرد این که درکت کنه نوازشت کنه انقدر باهاش حرف بزنی تا خالی شی اینکه تو زندگیت یه مرد خوب داشته باشی واقعا جز خوشانسی های دنیاست
میدونم کلی چرت پرت نوشتم ولی خاستم حس تنهایم به دیگران هم بگم شاید نیاز داشتم به دردل
اگه خوندی ازت تشکر میکنم به دخاطره توجهت عیدتونم مبارک