من اعتماد به نفسم خیلی پایین اومده..همش میگم وای الان مادرشوهرم میاد سرمیزنه خونمون .خونه نامرتب نباشه یا مثلا یهو بخاطر چیزی وارد اتاق خواب میشه میگم الان میگه چقده کمدش نامرتبه ..اکثرا خونه م رو مرتب نگه میدارم ولی خب ادم نمیتونه ۲۴ساعت تمیز باشه همههههه جای خونش ..تازه با یه بچه ی کوچیک
از شروع ماه رمضان .سحری ها رو میاد طبقه ی پایین با ما غذا میخوره
من خونه ی مادرم زیاد اهل تمیزکاری نبودم جز درس خوندن هیچی بلد نبودم ..الانم خونه ی خودم هر روز همه جا رو مرتب میکنم ..حتی کمک مادرشوهرمم کردم در عرض این چهارسال..ولی همش تیکه میندازن که تو تنبلی تو زرنگ نیستی
من بدم میاد از همه ی ادمایی که راحت دل میشکنن..بهم میگه تو کاری بلد نیستی
همشم از زبرو زرنگی دخترش تعریف میکنه
ادم تا چه حد میتونه بره جلو که کسی ازش ایراد نگیره..ادما از یه جایی به بعد دیگه خسته میشن ...از شروع ماه رمضان همیشه شبها بیدار میشه و نماز شب میخونه مادرشوهرم
منم ته دلم میگم کاش عوض این حرفا یکم تمرین کم حرف زدن و به جا حرف زدن میکردی که راحت دل ادم رو نشکنی