اخه اصلا فشارم بالا نبود هیچ علایم بدی نداشتم دکترم شوکه شده بود بعدم سینه هام سفت و پر شیر شد و درد ناک شیرم میریخت و درد,میکشیدم همش میرفتم سر کمدش و لالایی براش میخوندم تازه عمیای بارداری گرفته بودم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
حق داری واقعا سخته امیدوارم خدا بهت ارامش بده. ایشالا بار بعد حامله شدی از اول زیر نظر فوق تخصص بارداریهای پرخطر باش رژیم قند و نمک هم رعایت کن اگه اتوپسی کرده باشید و علتشو فهمیده باشین خیلی واسه بارداری بعدی کمکت میکنه...
نی نی جون شرایط شما هم خیلی سخته برات دعا میکنم عزیزم که خدا دلتو شاد کنه من تمام بارداری شکر خدا میگفتم و روز شب ازش تشکر میکردم نمیدونم چرا این امتحانو ازم گرفت ماه اخر هفته اخر بی اشتهام نه خواب دارم نه خوراک
منم تو هفته 39 زایمان کردم تخت بغلیم هم دقیقا"39 هفته بود بچش یهو ایست قلبی کرده بود بی انصافها بهش آمپول فشار زده بودن که بچشو طبیعی به دنیا بیاره اصلا "درد خودم یادم رفته بود همش به فکر اون بودم این همه درد بکش و آخرشم هیچی
منم اصلا تحمل درد طبیعی رو نداستم که بعدش بچه ی بی جونمو نشونم بدن و اخرش هیچ چقدر این نه ماه خوب بود رویایی رو اسمونا بودم لحظه شناری میکردم که دیگه نیاد,و بغلش میکنم و میلینم روی ماهشو