از صبح کلی اشپزی کردم
بعد استرس بارونی بودن هوا رو داشتم
تا بالاخره ساعت پنج بارون بند اومد
با کلی بگیر ببند اخر سر رفتم پارک
ولی مهمون هام دیر اومدن از در دیگه پارک اومدن
تمام سفره ام رو رو دو تا تخت چیده بودم
ولی به خاطر اینکه صد متر نیومدن جلوتر مجبور شدم دو باره سفره رو جمع کنم کل تنظیمات سفره ام به هم ریخت
داشت گریه ام میگرفت شوهرم هم عصبانی
مهمونام هم عصبانی که چرا ادرس رو بد به ما دادین
کلا داغون شدم اومدم صواب کنم کباب شدم
تازه من به خاطر این افطاری رو تو پارک گرفتم که یکی از مهمونام به یک سری دلایل خونه ما نمیاد
ولی چه فایده ..... وگرنه تو خونه برگزار میکردم
تازه قرار بود یکیشون برام پیک نیک بیاره تا غذام رو گرم کنم ولی سر پیکنیک نیاورده بود
کل غذاهام سرد و بیمزه سرو شد
خیلی شب رو اعصابی بود