خانوما ازتون خواهش میکنم نصیحت نکنین هی نگین برای رضای خدا .خسته شدم چقدر برای رصای خدا زندگی کنم بسوزم بسازم بخدا دیگه تواناییشو ندارم.فقط راهکار بدین ک بدون اینکه بد بشه برام حرفمو بزنم و مشکلم و حل کنم.راستش ده ساله ازدواج کردم سه تا برادرشوهر و سه تا خواهر شوهر دارم ماشالله همشونم وضعشون خوبه همشونم نزدیک پدرشوهرمن.ولی هررر کاری دارن با شوهر منه فقط مونده برینن این بره بشورتشون .مرتب نوبتی هی باباش هی مامانش و میبره دکتر ومیاره .هرکدوم از بچه هاشونم بیاد خونه پدرشوهرم قشنگ میسپرن به شوهرم ک فلان روز ننمون و ببر فلان روز بابامون و انگار ن انگار ک بابا و مامان اونام هستن والا به پیر ب پیغمبر من ناراحت نیستم ک میرسه بهشون ناراحتیه من ازاینه اونام وظیفشونه نوبتی برسن به پدرومادر پیرشون چطور هر دفعه میان حرف ارث و میراث از دهنشون نمیفته ولی به اینا ک میرسه پا پس میکشن منم ادمم حق دارم ناراحت شم چرا باید اونا برن پی خودشون همش این باید مراقب اینا باشه .نوبتی کنن هرکدوم یبار ببرن و بیارن ازبس افتاده دنبال کارای پدرومادرش ن منو میبینه ن بچه هارو .هربار ماروببره دکتر هزار جور فحش و منت میذاره .اوایل دادوبیداد میکردم نمیفهمیدم همیشه ام ادم بد من بودم .بااینکه از همه ی جاریام ساده تر و خوب تر بودم اسمم بد دررفته بود چون اونا شوهراشون کاری نمیکردن ک بخاد صداشون دربیاد.همش منه بدبخت بودم با شوهر حمالم ک ی دم دعوا داریم .خیلی وقته صدام درنمیاد و نمیفهمن اما بین خودمون همیشه مشکل و بحث و دعوا داریم اخه چقدررررر دیگه بابا .حداقل دوبار تومیری یبار اونا برن.جالب اینجاست باباش تو مشورتا اصلا اینو ادم حساب نمیکنه و اون یکیارو درجریان میذاره هربار میان جلو پدرشون ک هنوز نمرده حرف ارث و میراث میزنن چیزی نمیگه یبار شوهر بدبخت من ی حرفی زد جلو همشون ضایش کرد باباجونش.یبار بدیاشونو نمیبینه خستم کرده .ی مدت باباش مغازه داشت شده بود پادوی اقا بدون هیچ دستمزدی ی دم کارمیکرد براش یبار ی قلم جنس ک بخدا پونزده تومن بیشتر نمیشد اونم من زنگ زدم ک بیار باباش چ قشقرقی ب پا کرد ک بیا و ببین.انقدر بی سیاستم ک نمیدونم چیبگم چجور بگم ک بد نشم چجور بگم ک اونام وظیفشونه به اونام بگین چرا فقط چسبیدین ب شوهر من
چقد طولانی
حرفایی ک باید بگم و شما بگین .کاملا محترمانه و باسیاست
عزیزم فقط شوهرت باید مدیریت کنه
منم همین مشکل رو داشتم
برادر شوهر مجرد دارم بعد نصفه شب زنگ میزد شوهرم بیا بابا رو ببر دکتر 😐😐
باید شوهرت بهشون بگه تو یه جوری شوهرتو خام کن که به برادراش بگه
عزیزم مشکل شوهرتونه
هرچند در هر صورت بده میشه
من ی مدت عموم بابا بزرگمو اورد گذاشت خونه ی ما کاراش رو موخی بود حالا خدا منو ببخشه
اس دادم عموم ک تو ک ارث باباتو میخای پولشو میخای بیا نکهش دار دگ
۵ مین نشد از اون سال بابابزرگم خونه ی عموی مجردمه
عزیزم من کامل خوندم
این مساله که تو داری میگی اصلا ربطی به پدر مادر خواهر و برادر شوهرت نداره بلکه مشکل از شخصیت شوهرته
اونا نمیکنن شوهرت جورشونو میکشه و نمیتونه نکنه
مشکل از تیپ شخصیتی و تربیت شوهرته. حتی اگه خواهر برادراش هم نگن اون خودش می ره . حتی کسی چیزی هم ازش نخواد اون فکر می کنه باید کاری انجام بده و وظیفه شه . این مشکل هم ریشه در کودکی و تربیتش داره شخصیت قربانی داره حتما خیلی مهربون و بیش از حد نرمال مسئولیت پذیر هست.
شما تنهایی نمی تونی درستش کنی یه مرد بالغ رو که عادت داره به این رفتارها . بهتره از مشاور کمک بگیری ببینی چجوری رفتار کنی
اگه شوهرت بهتر شد که هیچ اگه نشد بازهم برو مشاور برای آرامش خودت و بقیه مسایل زندگیت مشورت بگیر
خیلی سخته اینجور زندگی کردن عزیزم من می فهمم
واای چقدر طولانی بود نخوندم
ببین این کاناله پر از نکات و سیاست همسرداریه. تا حالا خیلی به درد من خورده یکی از نی نی سایتیا یه جا معرفی کرده بود
sedayehamdel@
عاالیه عالیه نکات و سیاستاش
رو زندگی من اثر داشته واقعا
ارسال نظر شما
