خونه مادرشوهرم مهمونیم،از راه دور اومدم.دیشب موقع خواب پستونک بچمو پیدا نکردم،شوهرم رفت بخره.یکم طول کشید.از شانس من تصادفم کرده بود جزیی
حالا از صبح مادرشوهرم از بس تکرار کرده که وای پسرم دیشب دیر اومد،وای تصادف کرده بود،چرا پستونک رو گم کردین،مواظب نیستین.بخاطر پستونک پسرم رفت بیرون....
دیوونم کرده،خسته شدم.منم فقط سکوت کردم
اه....
خب بچشه،باید بخره.درسته من باید بیشتر دقت میکردم،ولی خب خریده که خریده.چطور من شب تا صبح بیدار میمونم اشکالی نداره،الان ولی پسرش یه ساعت دیر خوابیده بخاطر بچش،ناراحته