بعد یه هفته اومدم شوهرمو ببینم تا اومد دنبالم برگشتنی دیدیم خونه عموش اومدن خونشون برا افطار و شام بدون اینکه هماهنگ کنن دخترشونم از ایناس که تازه به سن بلوغ رسیده چسبیده به شوهرم بم میگه من عاشق نیمام خیلی دوسش دارم شوهرمم هی باش میخنده اعتراض که کردم میگه بابا بچه اس من دارم به سیبلش میخندم از طرفیم قرار بود تنهایی بریم بیرون بعدش باهم باشیم الان زن عموش میگه دس جمعی بریم بیرون بهتره.طفلی مادر شوهرم هی میگه نه نیما و زنش تنها برن ما تنها اخه خیلیه همو ندیدن.اعصابم خورده افطار نخوردم به بهونه نماز اومدم تو اتاق تا شامم نمیرم بیرون.اخه اصلا گناه بخدا دل مارو میشکنن😢
سخت نگیر
نمیشه اونا برن بیرون شما بپیچونید ؟ خودتو بزن به مریضی 😂
به اون بلوغیه بگو ایشالله لولوخور خوره بخورتت😃میترسه میره
خخخ فقط اونجاش که به سیبیلش میخنده😆😆
درکت میکنم بهتره بپیچونین یواشکی با نامزدت جیم بشید تااخرشبم برنگردید
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
8 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
