اره اخه خیییلی اذیتم میکرد مثل کوزت ازم کار میکشید منم که نازنازی یدونه دختر که خونه بابام ظرفم نمیشستم ...پدرمو در میاورد ولی شوهرم دستو پاشونو جمع کرد....ولی خدارو هزارررر مرتبه شکر الان خیلی عالی شده...الان میگه دلم برا خودت تنگ شده بیا ببینمت بچه هارم نیاوردی نیار خودت بیا مادر جان ببینمت....ولی تو دلم مونده نمیتونم دوسش داشته باشم نمدونم چرا اما تا زمانیکه احتراممو دارن احترام میذارم همین که بهم بی احترامی کنن هم من هم شوهرم جلوشون وایمیستیم یبارم بهشون گفتم دوره ی خواهر شوهر مادر شوهر و بزرگتر گذشته الان دوره ی احترامه احترام بزارین احترام میبینین...