بد ترین روزای زندگیم روزای عقدمون بود.
شوهرم شکاک و بددله
حق نداشتم ب جز خانواده خودم وخودش حتی ب کسی سلام کنم.
بیرون رفتن ک محاله حتی الانم فقط با خودش
اگ توخیابون ی پسر نگامون میکرد این دیگ با من دعوا میکرد
چ شبا ک تا صبح گریه نکردم
چ شبایی ک تا خود صبح دعوا نکردیم.
چقد اذیتم کر .
الانم فقط ب خاطر بچه تحملش میکنم