چند روز پیش رفتیم خونه یکی از اقوام شوهرش فوت شده بود
چون من به خاطر بارداری بهشت زهرا و ختم نمیتونم برم رفتیم خونشون با مادرشوهرمینا و مامانمینا
یه نیم ساعت نشستیم دیگه به خاطر من پاشدیم خدافظی کنیم خواهرشوهر اون خانم صاحب خونه برگشت به من گفت عزیزم خیلی زحمت کشیدی واقععا راضی نبودیم با این وضعیتت بیای ایشالا تو شادیات جبران کنیم
یهو همهمه شد من هول شدم گفتنم نه بابا این چه حرفیه وضیفم بود ایشالا برای خودتون بیایم
وایییییییی وای از خجالت اب شدممممممم فقط دیدم مامانم و مادرشوهرم هنگ دارن نگام میکنن
اومدم مثلا جمعش کنم حرفمو گفتم برای شادیای خودتون بیایم از این به بعد