یه خواستگار داشتم همکلاسی دانشگاهم بود
مادرش زنگ زده بود اجازه گرفته بود برای خواستگاری ولی مامانم به من فاملیشو نگفت
پسره از این ابرو برداشته ها که روزی سه بار به خاطر دختربازی میرفت حراست،از اینا که خشتکشون تو زانوشونه مادرش هم وسط مجلس گفتما به ازادی اعتقاد داریم پسر دختر زیر دست و بالش ریخته،تا الان هیچ دختری بهش نه نگفته ولی خودش دلش اینجا گیر کرده😐اگه دخترتون می خواد بیاد تو خونه ما باید تو سر و وضعش تغییر ایجاد کنه که به ما بخوره😐