چن روز پیش یکم دلم گرفته بود به شوهرم گفتم همش تنهام کسی رو ندارم چون خانوادم یه شهر دیگن و مادر وخواهر شوهرمم اصلا خونمون نمیومدن ولی خب منم راحت بودم من دوس داشتم شوهرم زودتر بیاد خونه که اینو گفتم
الان به خواهرش سپرده که زیاد بهم سر بزنه
اینو بگم که بخاطر من اینکارو کرده و خواهرشم خیلی دختر خوبیه
ولی اولا من خیلی باهاش صمیمی نیستم و عادت ندارم اونم هررررووووز زنگ میزنه که بیاد پیشم
منم دلم میسوزه جفتشون برا خوشحالی من اینکارو کردن ولی من راحت نیستم
بعلاوه اینکه میاد خیلی دخالت میکنه در مورد بچم اولا که گیر داده به من که این اسمی که انتخاب کردین خوب نیست یه اسم دیگه انتخاب کن هرچقدم میگم من دوس دارم میگه تو نه من حس میکنم تو دوس نداری میگه باید یه اسم انتخاب کنم بیام بهتون بگم اینو نذارید😭 بعدشم هی مثلا میگه کلاس زبان میگم آره یه جایی پیدا کردم از سن کم میخوام بفرستم میگه نهههه قبل ۴ سالگی نکنیا! یا هرچی میگم هی تز تربیتی میده که نه این اشتباهه
میدونم من آخرش بچه رو میخوام تربیت کنم ولی خانومایی که باردارن یا تازه بچه دار شدن میدونن دخالتای بقیه چقد رو مخه آدمه😭 بعدشم من اصلا روم نمیشه به کسی بگم بیاد خونم کار کنه اون میاد خودم ناهار و پذیرایی آماده میکنم
نمیدونم چیکار کنم چجوری به شوهرم بگم که ناراحت نشه
الان فک میکنه خواهرش خیلی داره لطف میکنه و منم خوشحالم که تنها نیستم
چه غلطی کردم کاش نمیگفتم😂😭