صبح رسیدم سرکار
گفتند بیا سالن
منم رفتم بعد رییس کارخونه ساعت شو داد دستم دستم که میرم دفتر
ساعتم ببر
بعد برگشت گفت کت منم درآر
منم اینکارو نکردم
در آورد گرفتم از دستش
همه کارگرها نگاه کردند
بعد چند دقیقه یکی از کارگرها اومد گفت دیگه هیچ وقت نیا سالن
همه مون ناراحت شدیم که چرا بهت اینطوری گفت
خودمم حالم واقعا بد شد
چکار کنم
حالم یطوری نمیتونم بشینم