دو ساله ازدواج کردم شوهرم ۳۰ سالشه از اولشم دهن بین بود یعنی هر دقت دعوا میکردیم زنگ میزد به داداشش یا خواهرش اوناهم میومدن هزارتا بدو بیراه بهم میگفتن چند بار خط قایمکی گرفتم ازش یبار بار یه خانمی حرف میزد که دو تا بچه داشت خلاصه مچشو گرفتم وقتیم که بیرون میرفتیم کلا چشش رو زناس خیلیم دروغ بهم گفته هروقت میگفتم یه بچه بیاریم عصبی میشد میگف من نمیخام از تو بچه داشه باشم خلاصه این اخرام بد دهن شده بود کتکم میزد با کمر بند رابطه جنسی که با من نداشت کلا هروقتم میرفتم سمتش اشکمو درمیورد با حرفاش
تو این دوسال فقط گفت داداشم داداشم یه زنداداشم داره که فقط میگف برم خونه اونا با اونا خوش باشم ساعت ها میرف اونجا وقتیم بهش زنگ میزدم خاموش میکرد مصلا میگف میرم یه ساعته میام میرف دو سه ساعت دیگه میومد الانم ۹ ماهی میشه با برادرش منو انداخت بیرون خونه بابامم افتادیم دادگاه بارها بهم گفته نمیخامت این اخرام با حرف خانوادش اینکارو کرد یه زره محبت و عشق تو وجودش نیست 😢😢😢😢
تو چن ماه داغون شدم رفتم جهازمو با اشک اوردم منیکه قبلا حتی قرص سردردم نمیخوردم الان قرص ارامبخش میخورم کارم شده فقط گریه اخه حق من این نبود
پیش خانوادم غرورم شکست حتی داداش ۱۵ سالمم بهم سر کوفت میزنه شوهرت ولت کرد رفت 😢😢😢
واااااااااااای خدا مغزم داره میترکه اخه چراااااااااا من