ولی دیگه خواهراش علنی تو روم منو عروسشون میگفتن ولی من افتاده بودم رو دنده لج و حواسم رو با اون خواستگار جدیدم پرت میکردم
برگشتیم خونه و خواستگارم اومد همه ناراضی
خبر رسید به حامد اینا خواهر بزرگه ش ز زد گفت با حامد حرف زدم که اگه میخوادت تا دیر نشده پا پیش بذاره
میخوادت باش صحبت کنید من که کلا انگار اون موقع ها طلسمم کرده بودن فقط بخاطر رودروایستی قبول کردم
برای اولین بار بهش پیام دادم گفتم فلانی گفت حرف بزنیم
شروع کرد به سر به سر گذاشتن گفت درمورد چی ؟
یادم نمیاد جوابش رو چی دادم ولی هرچی اون با خنده و شوخی ج میداد من با دل پر