مامانش هم انگار نه انگار
میگه بچه است دیگه، بهش گفتم تربیتشه دیگه
یه لحظه سر برگردوندم دیدم اینجوری شد
آتیش گرفتم
جیگرم کباب شد
سرم داره میترکه از بس حرص خوردم
جا دندوناش لپشو سوراخ کرده
اعصابم خرده
عجب آدمایی پیدا میشن
جاش مونده
خودمو کنترل کردم چیزی نگم، شوهرم میگه وابستگی داد و بیداد راه مینداختی، اصلا روحیه اشو ندارم