دلم خیلی گرفته
دیشب تولد شوهرم بود
منم دیروز زبون روزه رفتم کیک و شمع و گل و ... گرفتم دادم کافی شاپی که میرفتیم تا سوپرایزش کنم
انقدر ذوق داشتم براش
دیشب بعد افطار گفتم بریم یه دور بزنیم هی بهونه آورد میخام برم خونه(اخه ما هنوز عقدیم)
خلاصه هی ازمن اصرار از اون انکار رفتم تا در کافی شاپه
گفتم بریم تو گفت که نه حوصله ندارم تازه ام شام خوردیم و دوباره بهونه
آخرم گفت میدونم برام میخای تولد بگیری حوصله ندارم امشب
اصلا وا رفتم گفتم بابا من کیک دادم بهشون
عصبانی شد گفت نمیدونی من از جاها شلوغ خوشم نمیاد و کدوم احمقی این کارو میکنه تولد منه خوشم نمیاد اینجوری بگیریم و ...
بعدم گفت نمیرم کیکو بگیرم ازشون خودم با هزار خجالت رفتم پسش گرفتم فقط دلم میخاست بمیرم اون موقع 😭😭😢