باردارم و توی شرایط استراحت مطلق.باخانواده خودم و پدرم و ودرشوهرم تو یه شعر زندگی می کنیم.تا الان ک کم کم دارم میرم توی ماه پنجم،خونه مادرم بودم اکثرا.ولی تقریبا هر یه هفته ده روزی میام یکی دوشب خونه ی خودم.شوهرمم بنده خدا شاغله و بین خونه پدرش پدرم و خودمون!! در رفت و آمد.ب لطف خدا مشکلی نداریم مجبوریم بسازیم تا بسلامتی بچه مون بدنیا بیاد.فقط چیزی ک واقعا منو رنج داده اینه ک فقط و فقط مادرشوهرم در طی این چندماه یکبار اومد خونه مادرم و یک بارم خونه خودم حالمو پرسید و یک بارم بهم تلفن زد.دیگه هیچی بخدا.توقع نداشتم دایم زنگ بزنه یا پاسخ بیاد دیدنم ولی حداقل هر ده روز یبار زنگ بزنه.رابطمونم خوبه یعنی مشکلی نداشتیم تابحال خوب و معمولی.ولی الان میبینم همه احترامها از طرف من بوده.سرشم شلوغ نیس ک خودمو دلداری بدم نمی رسه.باتمام این حرفا و شرایطی ک دارم خودم چهار پنج بار رفتم دیدنشون.حتی عید نیومد دیدنم.الانم اومدم خونه خودم شوهرم زنگ زد برا افطار بیا بریم خونه مادرم.دلم ازشون گرفته ب دل خودم باشه نمی رم ولی دوس ندارم شوهرم بفهمه از بی محلی خانواده اش دلم گرفته و غصه بخوره.
چکار کنم بهتره؟ ببخشید خیلی طولانی شد درد و دلم...