یه بار رفته بودم بازار شهرمون بعد ی ساعت فروشی تمام ساعتاشو زیر قیمت میداد بخاطر تغییرشغل ساعتای لوکس و شیکی هم داشت با یه ذوووووقی اومدم ب همسرم گفتم خودم پول نداشتم اون موقع اوضاع مالیمون هم خوب نبود یهو همسرم گفت پول ندارم واااای تا یه هفته نمیتونستم باهاش حرف بزنم بخدا هیچی بهم نگفت با مهربونی گفت معصدمه جان شرایط مالیشو ندارم الکی اشکممیومد دست خودم نبود بنده خدا همسرم رفت پول قرض گرفت از باباش ک بخرم دیدم دارم خخخخیلی غیر منطقی عمل میکنم گفتم نمیخوام و اشتباه کردم
نمیدونم چرا نسبت ب ساعت اینجوری ام ....یه ساعتمم دزدیدن سر اونم خخخخیلی گریه کردم همسرم رفت مثلشو خرید😑😁🤣