۱۹ سالم بود شیمی شیراز قبول شدم اما پدرم چون شبانه قبول شدم و خابگاه بهم ندادن با تمام التماسام نزاشت برم گفت به جاش برو ازاد و برات ماشین میخرم رفتم آزاد و شیمی خوندم دختر شیطونی نبودم موجه بودم میرفتم میومدم به شدتم درس خون بودم به خاطر محل زندگیم و خوشگلیمو و ماشینم خیییلی ها خاستگارم بودن حتی دو تا از استادام ترم سه بودم که چشم افتاد به احمد پسر شیطون و خوبی ولی بود ازش خوشم اومد اولین بار سر جلسه امتحلن افتاد کنارم تو درس چون پیش باباش کار میکرد درسش خوب نبود دستختم درشت بودو تمام سوالارو کمکش کردم عینن از رو من نوشت و از اونجا دوستیم باهاش شروع شد با اتوبوس میرفت و میومد اهل کار و زندگی بود داشتم عاشقش میشدم اما اصلا بروز نمیدادم اولین تولدش براش ساعت ۳ میلیونی خریدم نگفته نمونه اونم برام گوشواره طلا خرید تولدم برادر بزرگش عقد کرده بود و من به احمد گفته بودم خواستگار زیاد دارم و نمیتونم بعد از دوسال بیشتر دیگه دوست بمونم اونم واقعا عاشقم بود یه روز گعت ببا کافه همیشگی دیدم ناراحته و نمتونه حرف بزنه گفتم چی شده احمد گفت برادرم داره طلاق میده زنشو و من نمیتونم الان پا پیش بزارم یک سال دیگه صبر کن... قبول کردم چون عاشقش بودم واسه اینکه پدرم و مادرم دست از سماجت بردارن ۳ ماه رفتم انگلستان پیش خواهرم عافل از اینکه احمدم به خاطر من از دانشگاه اونم مرخصی گرفته همههههه میدونستن که احمد عاشق منه تو دانشگاه همه میگفتن احد عاشقت هست اما به درد تو نمیخوره خخخخیلی از پسرا زیرابشو میزدن اما منم عاشقش بودم یه روز گفت تو دفتر خاطرات داری و منه احمق واسه اولین بار دروع گفتم که آره شبانه یه سالنامه رو تا صبح چرت و پرت نوشتم که آره منم عاشقتم و فلان دادم بهش اونم برد بخونه این قضیه تموم شد اینم بگم من پدر تاجر ادویس و خونمون گلستان شمالی اون پدرش یه معازه پارچه فروشی تو عبدل اباد داره و خونشونم اونجاس یه خواهرم داره که ۳۸ سالش هست و ازدواج نکرده گدشت و اومدن خاستگاری و باااااا بدبختی رصایت بابامو گرفتمو و گفت بری دیگه برگش نداری و ازدواج کردیم بهترین جهازو بردم حرفای مادر و خواهرش شروع شد که باباش جهازشو با چک خریده به همه بدهکاره پدر من هدیه عروسی به ما ۱۲ روز سفر اروپا داد که برگشت به فامیلاشون گفت اونجا نارویلا کلی داداش منو تیغ زده منم این حرفارو میشنیدم و سکوت میکردم و خودخوری که بعد از من داداش زن گرفت و از محل خودشون یه دختر عیییین خودشون شایدم از نطر مالی داعون تر که اکیپ سه نفره تشکیل میدادن و من خونه مادر شوهرم میرفتم میرفتن تو اتاق و در رو میبستن و منو حرص میدادن جاریم بچع دار نمیشه تا خدا به من یه دختر میده اونا کلی دعوا که چرا زودتر از جاریت تو بچه دار شدی من زایمان میکنم و ۳ ماه میگدره یه شب بی هوا گوشی احمد و میبینم که خواهرش اس زده واسه چی بهش محل سگ میدی اون لیاقتش بیمترستان فلان جا نبود باید میبردیش سگ دونی زایمان کنه و هزار تا توهین دیگه دنیا رو سرم خراب میشه خونه من تو یه محله تو جنوب تهرانه مامانم به خاطر دوری زیاد نمیتونه بهم سر بزنه از تنهایی و حرفای خواهرشوهرم داشتم افسردگی میگرفتم تا اینکه هفته بعدش میرم خونه مادرشوهرم با خواهرشوهرم سرسنگین به خاطر اسمساش که برمیگرده با حالت توهین میگه چته چرررا تو قیافخ ایی و من واسه اولین بار میگم چرا اس دادی به احمد و اونو پر میکنی که حمله میکنن رو منو آره ما تورو نمیخواستیم و تو ۴ سال آویزون دادشمون بودی تو دانشگاه و مدرک داریم ازت دفتر خاطراتو فقط اشکام میریزه و میام خونه نگو عوضی ها زنگ زدن به پدرم و گفتن دخترت آویزون داداشم بود بابامم معازه سکته قلبی خفیف میکنه میبرنش بیمارستان زنگ میزنه مادرم که آره ادرس بده مدرکو با پیک بفرستم وخترت خرابه و آویزونه داداشم بود حالا یک هفته از اون قضیه گذشته دارم دیوووووونه میشم از بس گریه کردم چشم چپم دیگه نمیبینه بهم گفتن دختر زای هرزه شوهرم فقط وایساد و نگاه کرد اومدیم خونخ میگه گه خورد اما دیشب دیدم خواهرش زنگ زد و خوش و بش کرد دارم داغون میشم نمیدونم چیکار کنم آبرومو همه جا بردن لهم کردن شوهرمم که... دخترم جلومو گرفته بگین چیکار کنم دارم دیوووونه میشم😔😔😔😔😔😔
سلام چرا همه طلاقو پیشنهاد میدید؟ همه ی زندگی که پول نیست. طلاق بگیری خواهرشوهر بدجنست شاد میشه. میخوای دشمنت شاد بشه؟ به نظر من شیرینی بخر برو از بابات معذرت بخواه. بگو بچگی. کردم. خونه ی بابات باش. به همسرتم بگو تا وقتی نیای شهری که والدینم زندگی میکنن من برنمیگردم. محکم بایست رو حرفت. دوری و دوستی همسرتم با سیاست رامش کن بگو. بهتره برای ارامش زندگیمون دور باشیم. و بابام مریضه بهانه بیار.
دخترم چی ..... از شوهرم متنفر شدم اما دخترم چی.... دارم نابود میشم😔😔😔😔
ازت خواهش میکنم طلاق نگیر.حیف دخترت که بشه دختر طلاق.بهشون رو نده.جوابشون را نده.فکر همشون مردن.به شوهر و دخترت بچسب.همه اینچیز ها تموم میشه.بیشتر از قبل از به خودت و دخترت و شوهرت کلاس بده.شوهرها چشمشون به دهن زنشونه.روشون کم میشه.تو میتونی....
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه
دوستان یجوری نظر میدن انگار اگه با یه خانواده هم سطح خودش ازدواج میکرد دیگه هیچ مشکلی نداشت
عزیزم این مشکلات و درگیری ها همه جا همه خخانواده ها پیدا میشن ..همیشه یکی هست که بهم بزنه حسودی کنه فتنه به پا کنه ...دوم شوهرت دوستت داره .بهش بگو چرا ناراحتی ازش دلیل موجه بخواه واسه رفتارش...حالا اون اشتباه کرده .دیگه چرا خودخوری میکنی رفتی تو فاز افسردگی؟ ب خاطر پدرت هم صبر کن یکم حالش بهتر شد باهاش حرف بزن از دلش در بیار و همه چی رو بهش بگو ..