استارتر نمیخوام نا امیدت کنم ... منو شوهرم عاشق هم بودیم جوری که عالمو آدم میدونست ..برو تاپیکامو بخون . نمیگم همه بدن یک درمیلیون مادرشوهر مثل خود مادر ادم باشه. خیلی دلم شکسته از دستشون واقعا دارن عذابم میدن هر روز یه طرف سرم به شدت درد میگیره گاهی حس میکنم تومور اینا دراومده تو سرم . دوران نامزدی نمیدونی چجوری باهام رفتار میکرد همش میگفتم مامان جون . الان حتی نمیتونم یه لحظه تو چشمش نگاه کنم داغونم کردن . جاریم طبقه وسطه من سوم مادرشوهرم طبقه اول. همه جور انتظاری ازم داره . هیچ کسیو ندارم هیییییچ کس . صب تا شب تو یه قوطی کبریتم با بچم حوصلم سر میره حاضر نیستم برم پایین میرم پشت بوم با بچم . چون میدونم اگه برم هزارتا تیکه میشنوم وقتی از پله ها میرم پایین پاهام میلرزه که قراره چی بشنوم دوباره خدایا . فقط امیدوارم همین وضعیت دامن گیر دختراشم بشه به حق این ماه رمضون
بستگی به خانواده شوهرت داره که چه جوری برخورد کنن من حتی درمورد رفت وامد به خونه مامانم هم نظارت میکردن به شوهرم گفته بودن فقط هفته ای یه بار باید بره
همسرم میخاس بالای خونه ننه ش رو بسازه .با هزار بدبختی نزاشتم و نمیزارمم
دخت گلم مادر شوهر غول یا هیولا که نیست یه انسان مثل همه عروسها .... ..اگه شما ه روز اول بتونی درست وسنجیده رفتار کنی اونم توام با ادب ونزاکت وحد ومرزها رو رعایت کنی وریزبین وتوقعی نباشی واز کاه کوه نسازی واین جمله این چی گفت ومن چی گفتم وچرا اینو گفت چرا من اینو نگفتم اوچرا رفت وچرا نرفتم وخلاصه خیلی جملات دیگه ......توزندگیت کاربرد نداشته باشه
بخدا خیلی هم خوش میگذره اگه یه وقت حرف وحدیثی پیش اومد از طرف مادر شوهرت بحساب بزرگتر بودنش بزار به خدا یه زمانی مادر شوهر من خیلی راهنمایی ها میکرد ولی چون بد ادا میکرد من اصلا روشون حساب نمیکردم وانجام نمیدادم در صورتی که اگه انجام میدادم الان زندگیم گلستان بودبه خودم ضرر رسوندم
یازده ساله با هم هستیم..نمیگم هیچوقت دلگیر نشدم..اما واقعا راصی ام.
من خونم جداست جاری خونه مادرشوهر.با اینکه رفت و امد من از اون بیشتره ولی خیلی ناراضیه
