خانما من طی یک اتفاقی به زندگیم شک کردم و جرات نکردم از همسرم بپرسم ک قضیه چیه چون میدونم بشدت عصبی میشه و حالمو می گیره
حالا دیشب داشتم با مامانم پیامکی درد و دل میکردم و قضیه رو گفتم از قضا پدرمم دیده پیام هامونو بعد زنگ زده امروز ب پدرشوهرم ک بیا خونه پسرت ببین چه غلطی داره میکنه دخترم دیگ تحمل این زندگی رو نداره روش فشار و فلان😐😑
پدرشوهرمم گفته امشب میام خونتون و علی نفهمه... من نمیدونم از استرس چیکار کنم از طرفی هم دوست دارم ببینم قضیه چی بوده و از طرفی هم دوست ندارم از دستش بدم.
اینم بگم پدرم از اول با ازدواج ما مخالف بود چون شوهرم قبل من یک زن عقدی داشته ک جداشدن و منم بخاطر همین سعی می کنم سختی های زندگی مو ب پدرم نگم.
قضیه شک کردنمو قبلا تاپیک زده بودم و پاک شده این بود یکی از دوستای دوستم ک شاگرد همسرمه بهم پیام داد ک یک دانشجوی دختر امروز با حالت گریه توی اتاق همسرتون می گفته این قرارمون نبود و همسرمم انداختش بیرون از اتاقش بعد حالا پیجیده توی یونی ک باهم رابطه داشتن.