من بینیم استخونی بود
بد نشده ولی دماغ خودمو بیشتر دوست داشتم حیف که شکسته بود...
الان با آرایش خیلی خوشگل میشم
بیهوشی هیچ حسی نداره
یه تیکه از زندگیت حذف میشه کلا!
میری چند تا آمپول و سرم بهت وصل می کنن تا اینجاشو یادمه
بعد یادم میاد روی تخت بودم خیلی خسته بودم هی صدای غژ غژ تختای دیگه رو می شنیدم تا بالاخره بیدار شدم و دیدم عملم کردن
اما بعدش خیلی سخت تر بود.تا دوهفته با دهن نفس می کشیدم مدام آب می خوردم اما زبونم خشک بود...