شده يه چيزيتون بشه خودتونم ندونين چتونه
من الان به اون روز گرفتار شدم باور كنين تا يه ماه پيش جونم براى زندگيم و شوهرم در ميرفت هر لحظه ميخواستم كنارش باشم هرلحظه ميخواستم باهاش حرف بزنم نگاش ميكردم صد دفعه خدارو شمكر ميكردم دلم ميخواست بپرم ماچش كنم انقد عاشقش بودم خونه دارى كه شده بودم عشقم هر روز با جون و دل پا ميشدم همه كارا رو ميكردم بهترين غذاها رو ميپختم از نظر طعم و مزه.... خونه ام هميشه مرتب بود و منظم
ولى الان چى نميدونم يهو اونهمه شوق و عشق كجا رفت خودمم قاطى كردم حالم خيلى بده دوستا.... هيچ كى نيس كه باهاش دردل كنم دركورد قضيه جز شما
واقعا اين مدت داغونم همش تو فكرم هر شب با گريه خوابم ميبره بدتر از همش اينه كه خودمم نميفهمم چمه
يك سال بيشتر نيست كه عروسى كرديم و من اينطورى ...