اومدن منا معاینه کردن و گفتن چهارسانتی وای خدا بعد از این همه درد کشیدن هنوز چهارسانتم انقدر دلم میخاست بجای اون هم تختیه بودم که هفت سانت بود 😔و بعد ده دقیقه بعدم خودش گفت فک کنم بیشتر شده بلشه باز معاینه اش کردن و سریع بردنشواسه زایمان تو همون درد کشیدنا همه هواسم بعش بود اتاق بغلی اتاق زایمان بود و از اون درایی که کیپ نمیشه و فقط باز میشه وسط بود و قشنگ داشتم همه چیز را میدیدم جوری نبود که بگم میترسیدم از تخت زایمان نه اتفاقا میخواستم هر چی زو تر برم اونا و خلاص بشم کم کم اون امپولی که زدن اثرش را از دست میداد و دوباره هوشیار بودم و دردا را قشنگ حس میکردم مرتب. بچم روم فشار میاورد و نا خودآگاه بدونی که بخام زور میزدم بهم می گفتن زور نزن سروبکست و رم میکنه نمی تونی زایمان کنی بچه نمیتونه بیاد از درد میمیری زور نزن😱 وقتش نیست وقتی رفتی روی تخت زایمان باید زور بزنی ولی دست خودم نبود و زور میزدم یعنی با هر فشار و درد زور میزدم. همه بیمارستان جیع من بود ساعت چهار بود یه زنه ساعت یک اومد اونجا پنج سانت بود و خیلی راحت ساعت چهار هم زایمان کرد و دیدم داره بچشو شیر میده اونی که چن دقیقه پیشتر هم برده ذبودنش اومد بچه شو آوردن شیر داد نگاش میکردم با گریه می گفتم خوش بحالت راحتدشدی میگفت تو هم میشی تحمل کن😌 تو این حرف زد نا میگفت والا باید سزارینت میکردن