سلام به همگی
راستش من همیشه اینجا میخوندم فقط و خودم عضو نبودم تا چند دقیقه پیش، دیدم بهترین جا برای مشورت و درد و دل همینجاست،
عزیزان داستان من خیلی عجیب و پر داستانه که حالا تو یه فرصت حتما میگم، اما کل مطلب اینه که من ۷ سال پیش از همسرم جدا شدم به دلیل خیانت های پیاپی و اخلاقای بدش، بعد ایشون خیلی زود باز ازدواج کرد و عروسی و داستان و خیلی زودم بچه دار شد، اما من هنوز مجردم چون واقعا چشمم ترسیده و سخته واسم اما به تازگی تصمیم به ازدواج گرفتم اما همسر سابقم برگشته و میگه من پشیمونمو منو ببخش و فرصت بده و این حرفا، اما من واقعا شخص جدید زندگیم که همه جوره پام بوده و پاک تر از برگ گله رو واقعا دوس دارم و نمیتونم اصلا به اون آقا فکر کنم ، اما واقعیت اینه که وقتی اومد و این حرفارو زد ته دلم یه جوری شد، انگار همه روزا زنده شد، واقعا حالمو خراب کرده نمیدونم باید چیکار کنم...