خلاصه خانم رفت دوبی
حالا جزعیاتو نمیگم
اخرش یهو فهمیدیم طلاق گرفتن
نگو دوماد مشکل روانی داشته
پاشون که میرسه دوبی دختر بیچاررو شبی یه فصل کتک میزده و زندانی بوده توخونه
خواهر عروس خانمم دوبی زندگیمیکرده
این دختر اینقد خودار بودهکه خواهرش ازش چیزی نا چند وقت نفهمیده!!!
خواهره میبینه یه مدت نیستش هرچی زنگمیزده پیداش نمیکرده
پا میشه میره دم خونه از همسایها جریانو میفهمه...
همیشه چیزایی رویایی اخرشون قشنگ نیست
من همش جیزیو که غبطه میخورم یادم از این جریان میاد