2733
2734
عنوان

یه خاطره وحشتناک...

319 بازدید | 20 پست

سلام.

نمیدونم چرا دلم خواست بنویسم اینو. با اینکه برای شش سال پیشه.

همش راسته. نه میخوام پر بازدید بشم نه هیچ چیز دیگه. کسانی هم که حالشون بد میشه نخونن. چون حق دارن اذیت شن‌...

هنوز عقد بودم. دقیقا دو هفته قبل جشن عروسیم. اون روزا من باید اداره کار میرفتم که بیمه بیکاری بگیرم. اداره کار شهر ما یه منطقه آروم و خلوته. از ماشین پیاده شدم و راه افتادم که برم تو ساختمان. 

کنار ساختمون کار یه بلوار بود که توش خار و خاشاک خشکیده بود. همین طور که داشتم از کنارش رد میشدم و حدودا ساعت نه صبح بود توجهم جلب شد به اینکه اون خارها سوخته شده بودن. چند متر که جلوتر رفتم یه دبه نیمه سوخته که ظاهرا جای نفت بود و یه چیز سیاه که اونم سوخته بود افتاده بودن اونجا‌ ..... منه احمق توجهم الکی الکی جلب شدو رفتم جلوتر که ببینم چیه؟ که ای کاش نمیرفتم. دیدم اون سیاهه یه کیفه سوخته بود که بخاطر سوختگیش انگار ترکیده شده بود داخلش پیدا بود.خوب که نگاه کردم........


آره... یه بچه نوزاد توش بود که فقط نصف سرش و دستش پیدا بود که سوخته بود و جزغاله شذه بود. یه بچه ی شاید یکی دو روزه. الهی بمیرم. بخدا بازم گریه ام گرفت...و شوک شدم و داد زدم و یه آقا که داشت رد اومد پیشمو کم کم آدمای اونجا اومدن ببینم چه خبره و منم بردن تو و بهم آب قند دادن و این چیزا   

لحظه دیدنت انگار که یک حادثه بود/ حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت.سیب را چیدمو و در دلهره دستانم/سیب را دید ولی دلهره را دوست نداشت. تا سه بس بود که بشمارمو در دام افتد/گفت یک دو ولی افسوس ۳ را دوست نداشت*آقای جوینی*  


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728

یادمه اینقد اونروزا حال روحیم خراب بود که اصلا دوست نداشتم عروسی بگیریم. یه حس و حال بد.

نمیدونم چی شد و چرا اونکارو در ح ق اون بچه کرده بودن. چطور دلشون اومده بود...وای خدای من

لحظه دیدنت انگار که یک حادثه بود/ حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت.سیب را چیدمو و در دلهره دستانم/سیب را دید ولی دلهره را دوست نداشت. تا سه بس بود که بشمارمو در دام افتد/گفت یک دو ولی افسوس ۳ را دوست نداشت*آقای جوینی*  

از این چیزا زیاده عزیزم متاسفانه مشکلات جامعه هست ونمیشه پنهان کرد

خدایا مراقب ویهان وماکانم و همسر عزیزم باش  قربون دوتا پسر تپلم برم من..اگه جواب بی ادبیتو نمیدم یعنی در حد من نیستی پس انقدر خودتو خاروخفیف نکن و زور نزن 
که چی مثلا اینو نوشتی حالمو بد کنی چ سود و ضرری داره برامون

عزیزم من که نوشتم خاطره خوبی نیس‌ .

شما هم نمیخوندی‌ . فقط دوست داشتم درد دل کنم. بازم معذرت که اذیت شدی

لحظه دیدنت انگار که یک حادثه بود/ حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت.سیب را چیدمو و در دلهره دستانم/سیب را دید ولی دلهره را دوست نداشت. تا سه بس بود که بشمارمو در دام افتد/گفت یک دو ولی افسوس ۳ را دوست نداشت*آقای جوینی*  
2738

اخه الاهی انشالاه اونی ک سوزوندش خودشم تو همین دنیا تو همچین اتیشی بسوزه 

الاهی گناه دلم خیلی سوخت 

اگه اسمم دخی باکلاسه واسه اینه ک فراموش نکنم من زنی بودم ک اوج جوونیمو و شیطنتمو  گذاشتم پای شوهرم چه محبت ها ک نکردم از بهترین لباسها گذشتم از کمترین تا بیشترین خرج گذشتم تا بتونه ب خودش برسه بهترین ماشین خرید مغازه زد من از ارزوهام گذشتم تا ب ارزوهاش رسید 😔 اما جوابم این بود کتک فحش تهمت خیانت و بیرون شدن  از خونم😔 من مادر بودم نتونستم زندگی دخترمو تباه کنم چون پدر خوبی برای دخترم بود نخواستم در حقش ظلم کنم و زندگیش بشه پر از استرس و غم ...دختر من هم پدر میخواست هم مادر پس موندم اماااا شوهرمو از قلبم بیرون کردم الان من یه دخی باکلاسم 😍 انواع لاکارو دارم یه عالمه ماسک و کرم و اسکراپ  انواع لباسا رنگی رنگی یه دختر ژیگول و شیکم یه دختر شاد و خوش رقص دوستای خوب و پایه دور همی و مهمونی من حتی برای خودم کادو هم میخرم  من دیگه از چیزی نگذشتم من خودمو تو محبت کردن ب پای مردی ک لیاقت نداشته بود گم کردم من سخت درگیر شستن و روفتن و شوهر داری و پس انداز بودم خودمو از همه چیز انداخته بودم   ☹️اما الان  این منم یه دختر ک زندگیش واسه خودشو دخترشه😉 ک و ن لق بقیه ک باعث ازارم شدن 😝تنهایی و عشقه 
  چرا پای بی گناهارو ب این دنیا وا میکنیم که اینجوری از دست بدیمشون

اصلا نمیدونم کی و چرا اینکارو کرده بود. مگه میشع اینقد ظالم بود

لحظه دیدنت انگار که یک حادثه بود/ حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت.سیب را چیدمو و در دلهره دستانم/سیب را دید ولی دلهره را دوست نداشت. تا سه بس بود که بشمارمو در دام افتد/گفت یک دو ولی افسوس ۳ را دوست نداشت*آقای جوینی*  
اخه الاهی انشالاه اونی ک سوزوندش خودشم تو همین دنیا تو همچین اتیشی بسوزه  الاهی گناه دلم خیلی ...

خیلی بد بود. خییییلی😭😭😖😖

لحظه دیدنت انگار که یک حادثه بود/ حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت.سیب را چیدمو و در دلهره دستانم/سیب را دید ولی دلهره را دوست نداشت. تا سه بس بود که بشمارمو در دام افتد/گفت یک دو ولی افسوس ۳ را دوست نداشت*آقای جوینی*  
من كاملا دركت ميكنم منم همسايمون زنشو جلوم كشت كلي دكتر رفتم تا بهتر شدم زمان برات كمرنگ ميكنه

چه وحشتناک. اون صحنه رو دیدی؟!؟!؟!؟!؟!

لحظه دیدنت انگار که یک حادثه بود/ حیف چشمان تو این حادثه را دوست نداشت.سیب را چیدمو و در دلهره دستانم/سیب را دید ولی دلهره را دوست نداشت. تا سه بس بود که بشمارمو در دام افتد/گفت یک دو ولی افسوس ۳ را دوست نداشت*آقای جوینی*  
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2687