امروزبانامزدم رفته بودیم باغ یهومن ازسوراخ موشها ترسیدم وگفتم نکنه اینجاموش باشه اونم گفت ساحل دیگه بچه نیستی که بایدترسیدنت روبزاری کنار منم ازگفتش ناراحت شدم وتاوقت اومدن باهاش حرف نزدم فقط گفت چرا منم گفتم من 18سالمه توازم انتظارداری مثل30ساله هارفتار کنم ودیگه باهاش حرف نزدم حالاخونه مونم وگفته شب بریم بیرون بنظرتون من زودرنجم و بعدشام برم توروخداکمکم کنین چنین مواقعی چی به شوهرتون میگین