نگو نگو حرصم گرفت
میدونم چقدم مسخره میخندن ککشونم نمیگزه
من یبار رفتیم مهمونی طرفای شوهرم اینا ازفامیلای دورشون بود پسرش14،15سالش بود دخترم یک سالو تازه رد کرده بود همش بر دخترم شکلک درمیاورد بچم میترسید هی داد میزد حالا هی خواستم هیچی نگم مامانشم اونجا بود نگا میکرد اخر دیدم خانوادگی عقب افتاده ان انگار بلندگفتم بس کن پسر بچه نیستی که ...بچه رو اذیت نکن...دیگه نبینم ازین کارا بکنی...جالب بود خونوادش پولداریودن خیلی افاده داشتن ب همه یجوری نگا میکردن تا اینو گفتم کپ کردن